
نیکوکاری در شعر فارسی
توصیه به نیکوکاری و نوعدوستی، تنها حاصل آموزههای دینی ما نیست. مشارکت در کارهای خیر، کمک به نیازمندان و دستگیری محرومان در فرهنگ پارسی قدمتی دیرینه دارد. بزرگان ادب پارسی نیز همواره تلاش کرده و میکنند تا با بیان شیوا و زیبای خود مردم را به نیکوکاری و کمک به نیازمندان دعوت کنند. گسترش فرهنگ نیکوکاری در جامعه آثار و برکات فراوانی دارد. لذا میتوان گفت این وظیفه هنرمندان جامعه است که به عنوان مسئولیت اجتماعی، هنر خود را در راستای گسترش این فرهنگ بکار برند. هنرمندان ایران زمین به خوبی به این وظیفه خود عمل کردند. از بزرگان قرون گذشته تا شاعران معاصر و جوان، همه آثار ارزشمندی در این زمینه دارند. ما در این مطلب تلاش کردیم بهترین اشعار در مورد نیکوکاری را گردآوری نماییم.
مطالب دیگر را در بلاگ ما بخوانید
شعر در مورد نیکوکاری در آثار سعدی
استاد سخن، سعدی اشعاری مالامال از پندهای اخلاقی دارد. بنابراین یافتن اشعاری در مورد نیکوکاری در آثار سعدی کار سختی نیست.
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که پیش از ما چو ما بسیار بودند
بدی کردند و نیکی با تن خویش
که ایزد در بیابانت دهد باز
که نیکاندیش و بدکردار بودند
تو نیکوکار باش و بد میاندیش
*
کسی کوی دولت ز دنیا ببُرد
درون فروماندگان شاد کن
نه خواهندهای بر در دیگران
که با خود نصیبی به عقبا ببُرد
ز روز فروماندگی یاد کن
به شکرانه خواهنده از در مران
*
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
*
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
یتیم ار بگرید که نازش خرد؟
به رحمت بکن آبش از دیده پاک
اگر سایهای خود برفت از سرش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
و گر خشم گیرد، که بارش برد؟
به شفقت بیفشانش از چهره، خاک
تو در سایه خویشتن، پرورَش
*
تو هرگز رسیدی به فریاد کس
که بر جان ریشت نهد مرهمی؟
که میخواهی امروز فریادرس؟
که دلها ز ریشت نبالد همی
*
هر آنکه تخم بدى کشت و چشم نیکى داشت
بـه بـازوان تـوانـا و فـتوّت سـر دسـت
نـتـرسد آنـکـه بـر افتـادگان نبخشاید؟
زگوش پنبه بـرون آر و داد خـلـق بـده
دمـاغ بیـهـده پـخـت و خیال باطل بست
خطاست پنجهی مسکین ناتوان بشکست
کـه گـر ز پاى در آید، کسش نگیرد دست
و گر تو میندهی روز دادی هست
شعر در مورد نیکوکاری در آثار فردوسی
همچنین می توانید وارد صفحه همکاری با ما شوید و با ما همکاری کنید و میتوانید کمک های خود را به صورت پرداخت حمایت مالی برای ما ارسال کنید
فردوسی بزرگ نیز در میان حماسهسرایی خویش در مورد پهلوانان ایرانی، توصیههای اخلاقی را فراموش نکرده است. دعوت به نیکوکاری نیز به زیبایی در آثار این شاعر بزرگ دیده میشود.
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
*
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
*
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
*
چو نیکی نمایدت کیهان خدای
تو با هر کسی نیز نیکی نمای
*
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام، بد
*
به نیکی بباید تن آراستن
که نیکی نشاید ز کس خواستن
شعر در مورد نیکوکاری در آثار حافظ
اغلب ما خواجه حافظ شیرازی را با غزلهای عاشقانه او میشناسیم. ولی در میان اشعار حافظ نیز پندهای اخلاقی مانند دعوت به نیکوکاری نیز دیده میشود.
ده روز دورِ گردون افسانه است و افسون
نیکی به جایِ یاران فرصت شمار یارا
*
حافظ! نهادِ نیک تو کامت برآورد
جانها فدایِ مردم نیکو نهاد باد
*
گفتم: “هوای میکده غم می برد ز دل”
گفتا: “خوش آن کسان که دلی شادمان کنند”
*
مبین ز خلق که این یار و آن ز اغیار است
به کشتِ عارف و عامی، چو ابرِ نیسان باش
*
سودِ بازار جهان بیرون ز ذکرِ خیر نیست
صرفه این است ای خداوندان دینار و درم
*
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز حالِ همه غافل باشی
*
توانگرا! دل درویش خود به دست آور
بر این رواقِ زبرجد نوشته اند به زر
که مخزنِ دُر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند
که جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند
شعر در مورد نیکوکاری در آثار سایر شعرا
دیگر شعرا نیز هریک در آثار خود بر لزوم کمک به نیازمندان و به خصوص مهربانی با یتیمان تأکید کردهاند.
خون یتیم در کشی و خواهی
باغ بهشت و سایه طوبا را
*
نیکی چه کردهایم تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
(پروین اعتصامی)
*
هرچه ورزش کنی همانی تو
نیکویی ورز اگر توانی تو
*
دانش آموز و تخم نیکی کار
تا دهد میوههای خوبت بار
(اوحدی مراغهای)
*
کرم کن چنان کت برآید ز دست
جهانبان در خیر بر کس نبست
انبیا تو را گفتند نیک باش و نیکی کن
تا که نیکویی بینی از اماثل و اقران
شعر در مورد نیکوکاری در آثار شاعران معاصر
شاعران معاصر نیز تعابیر زیبایی در ضرورت کمک به نیازمندان به کار بردند که ما در اینجا تنها به ذکر نمونهای اکتفا میکنیم.
گیرم نشاط و شادی دنیا را
آیا در آن زمان که بخندم شاد
طفلی درون کلبه تنگی سرد
آخر کنار حسرت و رنج ای دوست
آن اشک را چگونه نباید دید؟
یک سر به دامن دل من ریزند
لرزان لبی ز ناله نخواهد سوخت؟
با مادری گرسنه نمی لرزد؟
فارغ کجا توان شد و خوش خندید؟
وآن ناله را چگونه توان نشنید؟